داشتم میومدم خونه..جلوم دوتا ماشین وایستاده بودن داشتن حرف میزدن..دیدن ماشین داره میاد یکیشون حرکت کرد رف از کنار اون یکی ک گذشتم داد زد خانوم خانوم..زدم رو ترمز گفتم لابد ادرس میخواد..اومد گفتش خانوم..من ی سری جنس از دوبی آوردم ماکروویو..سرویس ظرف و چه و چه..نیاز ندارین؟؟ گفتم من الان ب تنها چیزی ک نیاز دارم ی پرس غذاس..دارین؟؟ ..نمیدونم چرا رف!!
آخه یکی نی بگه یارو تو ک از دبی جنس میاری ینی ی مغاره نداری ک تو خیابون راه افتادی میفروشی جنساتو؟؟
بعد از اون بیمارستان و استرس مزخرفش و اون واکسن و بدن درد بعدش..فقط این سر روی پای مامان گذاشتن و خودمو لوس کردن براش و نوازش موهامه ک حالمو خوب میکنه...در حال حاضر ن این سردرد ..ن اون 6صبح بیدار شدنه..ن اون شرح حالی ک واسه فردا صب هنوز نگرفتم..ن اون امتحان شنبه ام..هیچکدوم واسم مهم نیس...همین لحظه رو عشق است...
+خدا همه پدر و مادرها رو حفظ کنه...
اینکه همه سهممون از دوستی چندین و چند سالمون شده ی تبریک تولد زوری..ی سلام حال واحوال پرسی سرد...اینکه دیگه پیام نمیدی کجایی بی معرفت...اینکه دیگه تو دور همیامون کنار هم نمیشنیم و بقیه رو دس نمی ندازیم...اینکه دیگه حتی دوست ندارم جایی باشم ک تو هستی..اینکه دیگه هوامو نداری ...اذیتم میکنه...اینکه دلم تنگه با هم بودنمونه...این ک دیگه دور و برم نیستی ..اذیتم میکنه..اینکه هر وقت حرف توئه لعنتی میشه تو جمع مجبورم خفه خون بگیرم ..اذیتم میکنه...و اینا همش تقصیر توئه لعنتیه..تقصیر بزرگ شدنمون..عوض شدنت..عوضی شدنته...
+ب اندازه همین دلتنگی و بغض الانم ازت متنفرم...بی معرفت ترین رفیق...