.

.

پیام های کوتاه
کلمات کلیدی
آخرین مطالب

دلم اورژانس میخواد

امروز ی مریض اومد..گف ک تصادف کرده..طبق کتاب وایستادم ب معاینه..ی لحظه دلم واسه اورژانس تنگ شد..عمیقا دلم میخواد ک تغییر بدم این وضعیتو و از پزشک خانواده برم پزشک اورژانس شم..ولی پارتی کلفت میخواد که من ندارم...

من تو دوران دانشجویی واسه اورژانس آموزش دیدم..اوردرها همیشه تزریقی بوده و بیمارستانی..پر از چالش و غیرتکراری..ولی الان همه مریضام یا سرماخوردن یا معده شون درد میکنه..یا درد عضلانی دارن..یا اومدن واسه کد ارجاع...

دلم اورژانس میخواد:((

طرح3

ی بار من شانس یهم رو کرد...(آ)دندونپزشک جدیده از همکلاسیا و دوستای دوران دبیرستانمه..چقد دنیا کوچیکه هاا..و این بودنش خیلی خوبه..از تنهایی دراومدم..

گفته بودم ک اینجا روستایه نسبتا سرسبزیه..من روزای اول ک اومده بودم ..سبزی کاشتم :)) بعد الان سبزیام دراومده ولی هنوز چیدنی نشدن..بعدش اومدم کاهو و پیاز ام کاشتم..امروزم دیدم چندتا از سیب زمینی های تو خونه بچه کردن:)))اونا رو هم کاشتم..(آ) میگه چقده خوبی تو دختر..اصن امید ب زندگیه منم داری میبری بالا...خلاصه ک اینجور..

آقا من اومدم ی کلاس آنلاین گیتار ثبت نام کردم..بعد داشتم اون چیزایی ک بلد بودمو امتحان میکردم..بعد گذاشتمش کنار ک دنبال ی اکورد آهنگ بگردم ..دیدم ی صداهای عجیبی میاد یهو دیدم یکی از سیماش ک از قبل مشکل داشت پاره شد..از جایی ک دیگه نمیتونستم سرهم بندش کنم..هیچی دیگه..کاش من فقط تصمیم ب انجام هیچ کاری نگیرم.

اقا من کلی حرف داشتم ولی الان مغزم خالی خالیه :))

هنوزم به این سیستم بیان اعتراض دارم که نمیشه ویس پست گذاشت..من وقتی شروع کنم حرف زدن دیگه همه چی رو رو دور تند میگم..ولی اینجوری همش یادم میره..

طرح2

خوب خدمتتون عارض شم ک تنهایی خیلی سخته آقا...خیلی..اینکه بیایی خونه غذایی آماده نباشه ..کسی نباشه ب جونش غر بزنی..یکی ک کمک دستت یاشه..هواتو داشته باشه..

از اونجایی ک من خیلی خوش شانسم..و همییییشه اوضاع بر وفق مرادمه تو این اوضاع انگشتم شکست..داشتم قالی رو از زیر مبل در می اوردم مبل سنگین بود از دستم در رفت و پایه اش اومد رو انگشت کوچیکه دست چپم....داشتم از درد بالا پایین میپریدم..ک یهو بچه نگهبانه اومد در زد رفتم دم در گف مامانم میگه بیا..من ی فکری با خودم کردم ینی چی خوب الان؟کجا برم؟مرکز من بیتوته ام نداره ک مریضی اومده باشه نصف شبی همینجوری با همون هودی تنم رفتم..فقط کلاشو انداختم..رسیدم خونه شون دیدم نگهبانه داره تشنج میکنه...شنیده بودم که سابقه داره بنده خدا...سریع زنگ زدم 115 و رفتم از درمانگاه دارو و اکسیژن آوردم واسش..اینقد درگیر شدم ک اصن دستم یادم رفت دردمو..کاراشو کردم و فرستادمش رفت بیمارستان واسه بقیه کاراش..فرداش دیدم نه هنوز درد داره واقعا بعد از کلینیک رفتم بیمارستان عکس گرفتم دیدم بله شکسته..خلاصه ک تنها خوبیش این بود ک با دکتر اورژانس دوست شدم..اون بنده خدام مثل من تازه طرحشو شروع کرده بود و کسی رو هم نمیشناخت..و من هنوز ناراحتم ک چرا درمان انتخاب نکردم...

محیط مرکزمون خوبه..پرسنلش همه آدمایه خوبین..فقط با دارویارش زیاد حال نمیکنم...پانسیونمو با پانسیون دندون پزشک عوض کردم..دندون پزشکه طرحش تموم شده بود و رفت منم جابجا شدم..قبلیه سه خوابه بود این دو خوابه اس..کوچیکتره..ولی دنجتره و وسایلش بیشتر و بهتر..تنها بدیش اینه ک دیوارای اتاق خوابا رو دندون پزشک قبلتری سیاه کرده..سرامیکه کفم سیاهه..آدمو افسرده تر میکنه..اول تصمیم داشتم رنگش کنم ولی الان بیخیال شدم میخوام ریسه و شبرنگ بگیرم بزنم ب دیواراش..

این روستایی ک من هستم روستای سرسبزیه کشاورزی ام شغل اصلیه مردمه..بعد همه جا کشت و زرعه و درخت تا 500-600 متری مرکز..مرکزم کلا برهوته...با کلی وسعت 4 تا دونه درخت داره کلن...با رئیس مرکز بهداشت صحبت کردم اومدن دیروز درخت کاشتن نارنج ، نارنگی ، پرتقال ، لیمو و انبه..ب ما ک چیزی نمیرسه از میوه شون..ولی واسه آیندگان خوبه:)) خلاصه همین چندتا درخت یکم از افسرگی نجاتم داد..

ی چی دیگه اینکه مردم اینجا ی گویش خاص خودشونو دارن..لهجه نه هااا گویش..دقت کنی میفهمی چی میگن .. ولی خوب ..البته همشون فارسی میدونن..مگر اون آدمای پیر و بچه های کوچیکشون..روزای اول بچه نگهبانه ب مامانش میگفت این (من) چرا ایرانی حرف نمیزنه؟؟:)))

 

+دیگه چیزی ب ذهنم نمیرسه:))

طرح1

خب الان حدود ی هفته اس که طرحم شروع شده و بشدت از این ک درمان نرفتم و پزشک خانواده رو انتخاب کردم پشیمونم..شاید چون اولشه و ب اوضاع مسلط نیستم...ولی خیلی دردسر داره..و من یکی واقعا حوصله ام نمیکشه..پزشک خانواده ب درد کسی میخوره ک اهل برنامه ریزی باشه و ذهن منظمی داشته باشه..ن من با این ذهن آشفته..خلاصه ک امیدوارم راه بیفتم زود.

مرکزم مرکز بدی نیست..نزذیک ب شهره ..با اینکه محرومه و 3/5 ام..تنها مشکل اینه ک بغیر از من و خانواده نگهبان کسی تو این مرکز ساکن نیست..نه ماما و نه دندون پزشک..ی غربت عجیبیه..البته من باهاش کنار اومدم..و بیشتر واسه خودم وقت میذارم..ولی خوب تنهایی و بی هم صحبتی یکم اذیت کننده اس..

پانسیونم ی ساختمان قدیمیه با حشرات فراوان..البته الان بخاطر فصل بغیر از مورچه و عنکبوت چیز دیگه ای نیست.ولی تابستونا فاجعه اس..

مردمش ام آرومن..اهل دعوا و سروصدا نیستن.. و این خیلی خوبه...

 

دیگه همینا دیگه...

سومی

خوب سومی رو از دست دادم...میگن تا سه نشه..

بابابزرگمو دو هفته بعد جراحی شگستگی لگنش از دست دادم..بدنش طاقت نیاورد...با اینکه واسه این روز آماده شده بودم.. با اینکه استادم بدون رودروایسی گقته بود نمیمونه...با اینکه جلو چشمای خودم رفت..نمیدونم..هنوز تو فاز انکارم..من ب واسطه رشته ام مرگ زیاد دیدم..بدتربن مدلاشو...با اینکه خیلی آروم رفت..انگار ک فقط خوابیده ..باز کنار اومدنه باهاش ... کابوسام برگشتن...

سعی کردم خودمو سرگرم کنم...از پایان نامه ام دفاع کردم ...جا واسه طرحم پیدا کردم ..ولی...هی کارای فارغ التحصیلیم ب مشکل میخورن..هر روز ی داستانی..ی روز مسئولش نیست..ی روز سیستم خرابه..ی روز نمره ها ثبت نشده..خلاصه..

ب محضی ک نظام پزشکیم بیاد رفتم..شاید خودخواهی باشه..ولی تحمل موندنو ندارم تو شرایط فعلی...

پایان نامه

کارای پایان نامه ام همش ب مشکل میخوره..هر روز ی داستانی..خسته شدم دیگه..

واسه طرح با چند نفر صحبت کردم..شنبه میرم جاشو ببینم اگه اوکی بود ک برم همونجا..حالا اگه کارای پایان نامه و تسویه حساب تموم شه..

خلاصه دعا کنین این پایان نامه تموم شه..من دیگه هیچی از خدا نمیخوام.

تمام؟؟

اینقده این چند وقته غر زدم ک...این دو هفته ام مصیبت نامه ایه واسه خودش..قبلش تو تعطیلات تاسوعا و عاشورا رفته بودم خونه ییلاقی...و اونقدر آرامش گرفته بودم و خوش گذشته بود ک نمیخواستم برگردم...ولی برگشتن همان و سیر مجدد مصیبتها همان...بیشتر از این نمینویسم ازش چون یادآوریشم سخته..

گرچند الان اوضاع بهتر شده...

آخرایه کارایه پایان ناممه ..از اونجایی ک من زیااادی خوش شانسم مشاور آمارم کرونا گرفته و من لنگ آنالیزامم...اگه جور شه آخر هفته دفاع مبکنم و تمااام...

واسه طرح دو سه جا زنگ زدم..جا خوبا رزرو شده یا از قبل پزشک دارن..موندم حیرون...حالا فردا میخوام برم اعلام نیازها رو ببینم .. ببینم جایه خوبی پیدا میشه یا نه...

دعا کنین ی جای خوب پیدا شه...

تولد

نیستی.. غیبت زده.. اگه زنده ای اعلام حضور کن.. از نگرانی درآیم.. 

تولدت مبارک🌹🌹💜

کاش تموم شه این روزا...

نمیگم همیشه زندگیم بهشت بوده و هیچ مشکلی نداشتم..اونایی ک این چندسال میخوندن وبلاگمو میدونن خیلی چیزا رو از سر گذروندم...ولی این یکی دو ماهه اخیر...

تو این دو ماه دوتا از عزیزترین آدمایه زندگیم..شرایط جسمانی خیلی بدی داشتن..و نزدیک بود از دستشون بدم ولی برای اولین بار توی زندگیم معجزه واسه مام اتفاق افتاد و  احساس کردم خدا دیدمون..و خدا رو شکر حالشون خیلی بهتره و رو ب بهبودن..چیزی ک حتی احتمالش رو هم نمیدادیم..

و همین ک داشتم ی نفس راحت میکشیدم..هفته پیش دو تا از دوستامو ی فاصله کمتر از 48 ساعت از دست دادم..دوتا دختر جوون هم سن خودم..با کلی آرزو...یکی رو کرونا، یکی رو هم تصادف...هنوز تو فاز انکارم و باورم نمیشه..یکیشون تازه مادر شده بود..اون یکی ام قرار بود عروسیش باشه...با یکیشون تو این3-4 سال بیمارستان دوست شده بودم و یکیشون از دبستان...  ی هفته پشت سر هم کشیک برداشته بودم ک اخر ماه واسه امتحان صلاحیت وقت خوندن داشته باشن..واسه کرونام فقط کشیک میومد بخش خودم بودم و یکی دیگه و بقیه گروه رفته بودن شهرشون ..کسی نبود کشیکمو باهاش جابجا کنم ..واسه اولی از صبح ک فهمیدم از مریض شرح حال گرفتم و اشک ریختم..با پرستار و اتند حرف زدم اشک ریختم..وسط اورژانس بالا سر مریض اورژانسی اشک ریختم..تازه بهتر شده بودم..و کنترل اشکم دستم اومده بود ک فرداش خبر دومیو شنیدم و از اورژانس تا خوده پاویونو زار زدم..

و هنوز از شوک این اتفاقا درنیومده بودم..امروز فهمیدم یکی از نزدیکا و عزیزانم سرطان داره.. ی دختر 18 ساله ک هفته دیگه کنکور داره...

و من حتی جرات غر زدن سر خدا رو ندارم..چون معجزه شو ب چشم دیدم..میترسم بگه نا شکری میکنم..ولی خسته ام..خیلی خسته ام..دیگه کشش خبرای بد رو ندارم..حس میکنم تو ی کابوس گیر کردم..ولی هر کار میکنم نمیتونم بیدار شم..

و میدونم این روزا حال خیلیا خوب نیس..خیلیا نزدیکانشونو بخاطر کرونا از دست دادن...گرونی و قیمتا خیلیا رو داره اذیت میکنه..این روزا دارم تو اورژانس میبینم ک سو تغذیه و ترس از کرونا و گرونی چه بلایی سر مردم میاره..خیلیا از نداری و ترس انقد دیر میان ک خیلی دیره..خیلی..اگه از این روزا جون سالم بدر بردم و فردایی بود..پزشکی رو بعد طرح میبوسم میذارم کنار..بخدا ک این 60-70 سال زندگی ارزششو نداره...

کاش تموم شه این روزا..کاش خوب تموم شه این روزا..

 

+پ.ن: بچه پست قبلی رفت بهشت...

 

+میشه از ته دل براش دعا کنین؟؟!!

 

+سروش کجایی؟؟!!

اطفال

این ی ماه کابوس بود و کابوس..میتونست خیلی بدتر بشه و فاجعه ب بار بیاد..ولی خب انگاری خدا ی بار صدامونو شنید...هنوز خطر صد درصد رفع نشده..ولی تا همینجاشم کم نیس...

تنها خنده از ته دلم این مدت سر امتحان پایان بخش اورژانس بود ک واسه پیچوندن امتحان ی کیک خریدیم و کد ویزیت جامع رو گفتیم بنویسن روش..و انقدر بچه ها  مسخره بازی در آوردن و خندیدیم ک واسه اولین بار بعد 15 ماه اینترنی و 7 سال دانشگاه تازه احساس کردم ممکنه دلم واسه این روزا تنگ بشه...

اطفال آخرین بخشه اینترنیمه ک از اول تیر شروع شده..بخاطر شیوع وحشتناک کرونا تعداد مریضای بخش خیلی کم شده..و ویزیتا کمتر..و برای اولین بار تو تمام اینترنیم چون تعدادمون زیاده و 9 تا اینترنیم کشیکام کمتر از 10تاس تو ماه...و این کمک میکنه بیشتر ب کارای پایان نامه ام برسم..موضوعش در مورد مرگ و میر کودکانه و با دیدن علت فوتها بشدت مودم اومده پایین و افسرده شدم...

دیشب تو کشیکم..ی پسربچه 3 ساله رو آوردن فول اررست قلبی تنفسی..هیچی نداشت...بعد از ی ربع CPR ، قلبش برگشت...و ب دستگاه وصل شد...ولی ب احتمال زیاد مرگه مغزی شده بخاطر دیر آوردنش...بجه ی زبان بزرگ داشته ک باید جراحی میشده،جراحی نشده..افتاده ته حلقش خفه شده..مامان اول زنگ زده ب داییش..تا اون اومده و اون زنگ زده ب 115 و تا اونا رسیدن و رسوندن بچه رو ب بیمارستان..زیادی هایپوکسی کشیده و احتمالا مغزش آسیب جدی دیده...همینقدر راحت زندگیه ی آدم ب صرفه بی مسئولیته دو تا آدم ک اسم پدر و مادرو یدک میکشن،تموم شده...

 

+این روزا درگیر جمع کردن نمونه های پایان نامه امم..2 مردادم امتحان صلاحیت بالینیمه..همینه ک کم پیدام...

پارس تولز ابزار وب