.

.

پیام های کوتاه
کلمات کلیدی
آخرین مطالب

۱۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

هواشو داری؟؟

دل نگرون این همه تنهایش ام...اینکه با این همه دوستی ک دوره اش کرده بازم تنهاس...ک هنوز کوچیکه واسه این همه مشکل...ک کاش یکم بیشتر هواشو داشتن..ک انقد یهویی حمایتا و محبتشونو ازش نمیگرفتن ک واسه فرار از تنهاییاش رو ب هر چیزی نیاره...


+خدایا هواشو داری؟؟

خواهی نشوی همرنگ...

از خوردن بستنی قیفی در خیابان خجالت نکش

از اینکه بایستی و از سوژه ای که خوشت آمده عکس بگیری!

از اینکه بنشینی کنار کودک فال فروش و با او درد و دل کنی...

از اینکه وسط پیاده رو" البته اگر مامور نبود!" عشقت را در آغوش بگیری..

از اینکه وسط جمع قربان صدقه ی مادرت بروی

از اینکه در کوچه با بچه ها دنبال بازی کنی

از ابراز علاقه کردن به کسی که دوستش داری

از عصبانی شدن

از بلند خندیدن

از گریه کردن های بی دلیل

از کنار گذاشتن آدم هایی که تو را نمیفهمند خجالت نکش!

عمر هیچ کس قرار نیست جاودانه باشد

برای خودت زندگی کن!

میدانی چیست رفیق؟


خواهی نشوی همرنگ

رسوای جماعت شو


+علی_سلطانی 

هر سلام آغاز دردناک یک خداحافظیست. ..

یعنی ما اخرشم نفهمیدیم چی شد ک اینجوری شد؟؟...کی چی گف؟؟..کی چیکار کرد؟؟.چی شد ک رفتاراشون اینجوری شد؟؟...ما چیکار کردیم اصن؟؟...ینی ما همونی بودیم ک بودیم..ولی دیگه انگاری واسه اونا دیگه همونی نبودیم ک بودیم...هی چپ و راست مخمونو بالا پایین کردیم ولی چیزی یافت می نشد...ینی ی چیزایی یافت شدها...ولی چیز عجیبی نبود..ینی ی سری خلافیا از همون اولش داشتیم..همون فرمونم رفتیم جلو...ولی انگاری از دید اونا ما ی نمه انحراف ب چپی چیزی داشتیم..چ میدونم والا...لابد داشتیم ک تلخی میکنن...لابد ی جایی ی غلطی خوردیم یادمون رفته دور دهنمونو درست پاک کنیم و سه شده...حتمن ی چی بوده دیگه...آخه خالی خالی ک نمیشه...لابد ی چی دیدن از ما ک چشاشون اینجوری چپ شده...لابد نقل همون حافظه ی نیم بنده ی سور ب حافظه ماهی گلی زده ی ماست...حتمن ی روزی ی جایی با ریتم سازشون خوب نرقصیدم.از چشمشون افتادیم... دیگه واسه جبرانم هر چی سالسا رقصیدیم، بستکی رقصیدیم و جواتی حتی... دیگه انگاری نمیدیدن ما رو... دیگه اصن چشم دیدنمونو نداشتن...الانم نقل ناراحتیو اینا نیس...ن ک نشدیماا ن..شدیم..ولی ادمم تا ی جایی تحمل داره دیگه..از ی جایی ب بعد اونم میگه بدرک...

شهاب سنگ

امشب بارش شهابی برساووشیه...ساعت 1-1/5شب...ببینین حتمن...

خودکشیه قهرمانها...

دیروز ی مادر خودکشی کرده بود..بعد بیست سال زندگی با ی مرد بداخلاق و قرار گرفتن بین خانواده ی خودش و همسرش...

میدونی بعضی از آدما قهرمانه زندگیتن..نباید ک کم بیارن...نباید ک خسته شن...پدر و مادرها حق فک کردن ب خودکشی رو ندارن...بخصوص مادرها...

درست ، من از زندگیشون خبر ندارم...ولی تنها چیزی ک من میفهمم اینکه اگه ی زن و مرد از زندگیشون راضی نیستن حق بچه دار شدن رو ندارن..اگه ی روز کم میارن حق فکر کردن ب بچه رو ندارن چ برسه ب داشتن سه تا بچه ک کوچیکترینشون ی پسر7-8ساله اس...مادرها حق خودخواه بودن رو ندارن...اصلن لابد بهشت واسه همین صبوریشونه ک زیر پاشونه دیگه...


+دیدن مرگ قهرمانها زمین رو غم انگیزتر از همیشه میکنه...

و دیگر هیچ

اقا ی لطفی ب خودتون بکنین، یکم تو لباس پوشیدنتون دقت کنین، اینکه شما میره خونه خاله داییتون دلیل نمیشه هرجوری بپوشین و یکی بیاد شرفتون بره..

ما دیشب رفتیم خونه داییمون با ی تیپ حففففن...بابا خونه داییه دیگه..با گرمکن +ی مانتو ب هرچی شبیه الا مانتو، گشاد و کوتاه+ اولین شالی ک دستم اومد ..درمورد صندلامم اصلن نمیخوام صحبت کنم اصن...

بعد تو راه ی آشنایی ک رودروایسی داشتم باهاشو دیدیم ..هیچی دیگه..من مث همیشه پرویی پیشه کردم رفتم سلام علیک کردم...بدون توجه ب نیش تا ته جر خورده ی ملت...حالا تا آخر عمر هر وخ من اینا رو ببینم هر دفعه ابعاد تیپ منو مورد بررسی قرار میدن...


+در هر صورت دقت کنین اقا...

جمعه های لعنتی...

کاش آدمآ یاد میگرفتن روزایی ک خسته ای و بی حوصله انقد سرک نکشن تو خلوتت...با حرفاشون خسته ترت نکن و سر موعظه شونو باز...بفهمن جمعه ها بقدر کافی خودشون لعنتی هستن دیگه اونا با حرفاشون بدترش نکنن...کاش بفهمن وقتی نمیخوای حرف بزنی یا انقدری ک باید محرم نیستن یا حرفات واسه نگفتنه و خودت...


+من شاهد نابودیه دنیایه منم

باید بروم دست بکاری بزنم...

مثلن روز دختر

اینستا پر شده از تبریک روز دختر..دخترایی ک با شوق روزو بهم تبریک میگن و ته دلشون هی غنج میره ک وااای روز دختر هست و پسر نه...تمومشم نمیکنن...دیدن این همه دختر با این طرز فکر مزخرف واقعا عذاب آوره....آدمایی ک تعریفشون از دختر باکرگیه ن روحیه دخترانه داشتن...جامعه رو ب ی نگاه کاملا جن*سی ب س گروه..زن و مرد و دخترای باکره تقسیم کردن و دخترای ما جشن میگیرن...از دید من حضرت معصومه یک زنه کامله و خیلی مزخرفه ک صرفا جهت ازدواج نکردنشون دختر خوندشون...زن بودن ی صفته کی میخوان بفهمن این ملت...

آخرشم نفهمیدم؟؟؟

آخرشم من نفهمیدم مگه ن اینکه خدا دانای کله؟؟مگه ن اینکه از همه چی خبر داره و همه چی رو میدونه؟؟خوب میدونست ک این آدما همچین میشن، واسه چهار متر خاک خون و خونریزی راه میندازن...میدونس ی روزی میاد ک بمب اتم ساخته میشه...ی روزی خمپاره میخوره وسط بازی بچه ها..ی روزی ب اسم دین ب بچه تجاوز میشه جلو پدر و مادر...سر پدر و مادر و میبرن جلو بچه...ی روزی تفنگآ سمت بچه ها نشونه میره...میدونست روزی20000آدم توی آفریقا و امثالهم از گرسنگی میمیره...میدونست انسان پا میذاره جا پای شیطان...دانای کله دیگه..میدونست..اصلن گیرم گف این سرنوشتشونه و میتونن خودشون سرنوشتشه لعنتیشونو عوض کنن.مگه همون اول کار آدم ب هوای حوا توی بهشت دستش خطا نرفت..مگه قابیل هابیل رو نکشت؟؟


+چرا خدا اجازه داد نسل آدم باقی بمونه؟؟؟چیه این همه ظلم وخون خونریزی دیدن داره؟؟

حماقت تا کجا؟؟؟

میدونی ی چیزایی رو تا ب چشم نبینی باورت نمیشه..همش فک میکنی واسه فیلما و داستاناس..مث سکته مغزی و فلجیه بعدش..مث سرطان..مث مرگ عزیز...همه اینا تا 6-7سال پیش تو خیال من واسه داستانا بود تا ب چشم دیدمشون و حالا سر این یکی مورد هنوز تو شوکم..اگه تاییدش نمیکرد، میگفتم الکیه،داره بی خود جانبداری میکنه...

خانواد شو میشناختم..ی خانواده با وضع مالی متوسط و گاهی رو ب ضعیف...6-7ماه پیش خودشو شوهر خواهرش پاشونو کردن تو ی کفش و دختره رو شوهر دادن..الان بعد از 6-7ماه برادرش اومده میگه..یارو دیوونه بود..ی خونه تو ناکجاآباد گرفته دختره رو برده اونجا آدرسشم ب کسی نداده..موبایل دختره رو هم گرفته..هر روز چاقو میذاشته زیر گلوش ک میکشمت حرف نزن..با دست و لباس خونی میومده خونه میگفته الان یکی رو کشتم انداختم فلان جا اگه تو ام حرف بزنی میکشمت...دست و پاشو میبسته و میگفته ب خانواده ات فحش بده و خودش میخندیده...مجبورش میکنه مهریه اشو ببخشه...و دختره ی روز با التماس از صاحب خونش میخاد ک زنگ بزنه ب خانواده اشو..اونا میفهمنو میان میبرنش...حالا 6ماهه حامله اس و پیه طلاق...

وجدانشون کجا بوده  پدر و مادر یارو اون وقتی ک رفتن خواستگاری این دختر؟؟؟...وجدانشون کجا بوده اونایی ک میدونستن یارو مشکل داشته  و قند میسابیدن رو سرشون دم عقد؟؟؟..کجا بود وجدان اون شوهر خواهره ک ب خیال خودش تحقیق کرده و ی پا وایستاده ک این وصلت سر بگیره؟؟؟ چی میخواد بشه سرنوشت این دختر با اون حجم ضربه روحی؟؟ چی میشه سرنوشت اون بچه ی بی خبر از همه جا؟؟؟


اصلن درک نمیکنم بعضی از آدما رو..پدر و مادری رو ک انقدر بی خیال دخترشونو شوهر میدن...خوب دخترت بچه اس..نفهمه..عاشقه..تو عاقل باش..تا کی ملت میخوان خیلی راحت ب سازه بچه هاشون برقصن و وقتی خورد سرشون ب سنگ، در مقام موعظه در بیان ک، من ک گفته بودم..تو اگه خیلی مردی..خیلی مادری ..تو اگه خیلی میفهمی همون وقت جلوشو بگیر..نذار ک سرش بخوره ب سنگ...آخه حماقت تا کجا؟؟؟



+خدایا اشرف مخلوقاتتو میبینی؟؟؟

پارس تولز ابزار وب