.

.

پیام های کوتاه
کلمات کلیدی
آخرین مطالب

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

دارو

امروز سر جلسه امتحان..ی سری داروهایی تجویز کردم...ک الان دو دلم خودم برم حذف کنم یا استاد خودش حذفم میکنه.....(انگ بی مسئولیتی نزنین و دکترآ فلاننو بهمان..ی سری بیمار فیک رو برگه امتحان بودش نه انسان واقعی )


+باشد ک روزی این دارو های لعنتی رو خوب یاد بگیریم...

موهاش...

از دختری ک دوباره چهارتا شوید رو سرشو کوتاهتر از قبل میکنه و ذره ای هم پشیمون نیس،توقع هیچی نداشته باشین..دخترا خسته ک میشن..مث مردها ن تو خیابون و پشت فرمون داد و بیداد میکنن...ن سیگار میکشن...ن سر ی موضوع کوچیک هوار میکشن....خیلی آروم قیچی رو برمیدارن ، میفتن ب جون موهاشون و کوتاه و کوتاهترشون میکنن..بعضیا بعدش میشینن وسط موهاشون و زار میزنن..ی سریام مث من بعدش موها رو برمیدارن میندازن تو سطل زباله و دوباره از سر میگیرن زندگی رو...


+دنیا روز ب روز جای غم انگبزتری میشه...

فرداها قراره چی بشه؟؟؟

ی چند روز پیش  با دکتر پ کلاس داشتیم...این بنده خدا از صب کله سحر اومده بود سر راند..بعدشم تا 11/5کلینیک بود...بعدشم ی ساعت با ما کلاس داشت...آخرآی کلاسم باهاش تماس گرفتن ک مریض بد حال داری خودتو برسون...اینم بدو رو رف...ی نیم بعدشم ک من رفته بودم بیمارستان زنان  دنبال یکی از بچه ها..دیدمش ک با عجله رفت ماشینشو پارک کرد رفت تو بیمارستان..مث اینکه واسه مشاوره خواسته بودنش...اون لحظه با خودم گفتم ک این دیگه چ بدبختیه...چ جونی داره؟؟ از صب ی بند سرپا بوده ...یعد یهو یادم اومد فردا پس فردام آینده ی منم ی چیزی شبیه این میشه...اینکه همین الان کلی سختی و درس و بدختی رو داریم ب جون میخریم ک فردا راحت باشیم و فردامون اینه...فک کردم ب تمام وعده وعیداشون ک بعد درست برو دنبال علاقه هات..بعد من یادم میفته ب اون دکتره ک با 40-50 سن و متخصص بودنش بازم تو هر کوچیکترین فرصتی ک گیر میاره میشینه تو کتابخونه و هاریسون دست میگیره...


+اینکه من کی میتونم واسه خودم زندگی کنم ، این روزآ  شده بزرگترین سوال زندگیم...میترسم از ده سال دیگه ای ک شاید حتی ی روزشم واسه خودم زندگی نکرده باشم...

حواست نیس...

همه ی دردم اینه ک نپرسید علاقه ای بهش داری یا ن..فقط پرسید قصد ازدواج داری یا ن؟؟ صرفا چون فامیله نزدیکشه؟؟ ینی من قصدشو داشتم تنها گزینه همین بود...حالم بهم میخوره از همه شون..فکراشون ..عقایدشون..رفتاراشون...صد سال دیگه ام ک بگذره من نظرم در مورد این ی نفر و خانواده اش تغییر نمیکنه...دلم بیشتر از همه از اون گرفته ک انقدر نسبت ب آینده ام بی تفاوته...مگه من چ فرقی دارم خب؟؟ کم کم داره باورم میشه همه ی کابوسام ،واقعیتایی بوده ک گذره زمان و بچه بودنم باعث شده ک یادم بره...


+داشتیم خدایا؟؟؟

امتحان طورانه...

هنوزم نمیفهمم چجوری ی آدم در صحت عقل کامل واسه تخصص و فوق و اینا میره سراغ کلیه و اورولوژی؟؟؟

ینی من هنوز تو گلومرونفریت کوفتی موندم...ینی این کلیه از همون اولشم نچسب بودآ چ توی فیزیو و جنینش چ توی پاتولوژیش...دو س تا مبحثو هنوز نخوندم ، فردام ده امتحانه..7صبحم باید برم بیمارستان..خوابمم میاد تازه...خدایا من این امتحانه رو پاس شمآ..غلط بکنم تا اطلاع ثانوی چیزی ازت بخوام...


+کسی خوند، دعا کنه لطفن..ایشالله تو شادیاتون جبران کنم :) 

پارس تولز ابزار وب